• وبلاگ : 
  • يادداشت : سخني با دوست (33)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ؟ از مشهد 

    مردي براي اصلاح سر و صورتش به آرايشگاه رفت. در حال کار گفتگوي جالبي بين آنها در گرفت.
    آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
    وقتي به موضوع خدا رسيدند.
    آرايشگر گفت: من باور نمي کنم خدا وجود داشته باشد.
    مشتري پرسيد: چرا باور نمي کني؟
    آرايشگر جواب داد: کافي است به خيابان بروي تا ببيني چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آيا اين همه مريض مي شدند؟ بچه هاي بي سرپرست پيدا مي شد؟ اگر خدا وجود مي داشت، نبايد درد و رنجي وجود داشته باشد. نمي توانم خداي مهرباني را تصور کنم که اجازه مي دهد اين چيزها وجود داشته باشد.
    مشتري لحظه اي فکر کرد، اما جوابي نداد، چون نمي خواست جر و بحث کند.
    آرايشگر کارش را تمام کرد و مشتري از مغازه بيرون رفت.
    به محض اين که از آرايشگاه بيرون آمد، در خيابان مردي ديد با موهاي بلند و کثيف و به هم تابيده و ريش اصلاح نکرده. ظاهرش کثيف و ژوليده بود.
    مشتري برگشت و دوباره وارد آرايشگاه شد و به آرايشگر گفت: مي داني چيست، به نظر من آرايشگرها هم وجود ندارند.
    آرايشگر با تعجب گفت: چرا چنين حرفي مي زني؟ من اين جا هستم، من آرايشگرم. من همين الان موهاي تو را کوتاه کردم.
    مشتري با اعتراض گفت: نه! آرايشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هيچ کس مثل مردي که آن بيرون است، با موهاي بلند و کثيف و ريش اصلاح نکرده پيدا نمي شد.
    آرايشگر جواب داد: نه بابا، آرايشگرها وجود دارند! موضوع اين است که مردم به ما مراجعه نمي کنند.
    مشتري تائيد کرد: دقيقاً ! نکته همين است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمي کنند و دنبالش نمي گردند. براي همين است که اين همه درد و رنج در دنيا وجود دارد.

    در پناه حق