بسم الله الرحمن الرحیم
باذن الله (جل جلاله) و اذن رسوله (صلی الله علیه و آله) و اذن مولانا امیرالمؤمنین (علیه السلام)
اعوذ بالله السمیع العلیم من همزات الشیاطین و اعوذ بالله من نفسی
بدون شرح ...!
اللهم الحفظ قائدنا
هو الجمیل
باذن الله و اذن رسوله و اذن مولانا امیر المؤمنین
1. حکما کور بهتر می بیند. چرا؟ چون چشمش به کار دیگران نیست، چشمش به کار خودش است، چشمش به معرفت خودش است ...
2.دوست داشتم برای کسی از خودم بگویم و چه کسی بهتر از او و چه کسی شنواتر از او، برای کسی از خودم بگویم که چقدر نارس بوده ام (خدا کند که برسم!)، مثل میوه کال که باید به زور بکنندش، و نه مثل میوه رسیده که حکماً هر وقت رسید خودش می افتد!!
3.هنوز از حبس در نیامده بود ... توی خودش ... این حبسی، آزادی خواه نیست! نگو که سیاسی مینویسم ... نه! این حبسی آزادی خواه نیست ... و الا کلید هم دست خودش است ... این حبسی نای باز کردن را ندارد ... مشکل اینجاست !!
4.به هوا پری مگسی باشی ... بر آب روی خسی باشی ... بی جا گفته که دل به دست آر تا کسی باشی، حکما باید از دست داد ... نه که به دست آورد ... دل از دست داده کس باشد یا نا کس، باکش نیست ... باید خانه دل خراب شود ...
خدایا خانه دل ما را خراب کن ... پس کی؟!
5.هنوز پیدا نشده ... گشتیم نبود ... بازم باید گشت حکما پیدا میشود ... حکما قدیمی ها درست گفته بودند که جوینده یابنده است ... دعا کنید پیدا بشه ...
6.ان شاء الله که همه احوالات ما نتیجه اش خیر باشد ... السابقون السابقون .. اولائک المقربون ... شما دعا کنید ... در مثال مناقشه نمیکنم ... مواظب باشید از بعضی چیزای دیگه جا نمونیم ... نشیم مصداق این شعر: یک لحظه من غافل شدم صد سال راهم دور شد ...
7.شب نیمه شعبان ... سر قرارش زودتر رفته بود و به دور و برش مینگریست (چقدر ادبی!) ... هنگام اذان مغرب ... صدای مولودی ... «اگر آن ماه نمونه ... رخ خود را بنمونه ... همه بت های جهان را ...» و انبوه چراغ ها ... شیرینی ها و صورت های نقاب زده که میرفتن به سمت شیرینی ها و شربت ها ... بهانه زیاد بود ... این هم بهانه ای برای توجیه کار هاشون ... به ساعتش نگاه کرد ... اگر این صداهای موسیقی غربی و شرقی (نه غربی نه شرقی!) و مولودی های (چی بگم!) بذاره میشد صدای اذان رو شنید ... برای اینکه مطمئن بشه و بره برای نماز گوششو چشبوند به بلندگوی مسجد ... توی اون ترافیک صدا دقت کرد ... شنید بالاخره ... حی علی خیر العمل!!
8.یکی برگشت گفت دلاور!!! یادم افتاد به کیا میگفتند دلاور ... جهاد اصغر رو که هوچ یعنی هیچ!! ... جهاد اکبر رو هم بعضیاشون با شرافت ... بله با شرافت پشت سر گذاشتن ... گر بر سر نفس خود امیری مردی !!!
9.بهت برگشت گفت یه انتقاد میکنم ازت ... گفت: هم تند خویید و تند رو هم عجولید و کینه ای ... با خودت فکر کردی و رسیدی به اینکه بعضی چیزاشو جا انداخت: تو خودسر، خود خواه، خود ستا، خود کام، خود رای، خود دار، خود بین، خود پسند، خود ... خود ... خود ... حکما خود خالی شده بودی، بگو یا علی ... از ریشه بکش بیرون این خود دست و پا گیر رو ...
تا نگویی یا علی رونق نگیرد هیچ کار
و من الله التوفیق
یا علی مددی
هو الجمیل
باذن الله و اذن رسوله و اذن مولانا امیرالمؤمنین
شاید باید سکوت کرد ... لازمه بعضی وقتا، نه؟! ... مناسبات رو یادم نرفته ... دعا کنید با دست پر برگردم ... لازمه که برم ... برم شاید که برگردم ...
و من الله التوفیق
یا علی مدد
هو الجمیل
1. ممد آقا، نونوای محل رو میگم، با اخمی که از خستگی کار روزانه رو چهرش مشخص بود داد میکشید و میگفت:
«تنور آخر» است ... فقط به اول صفی ها میرسد .. بقیه نایستند ... !!
و هیچ کس نمیدانست که منظور ممد آقا از اول صفیها دقیقا چند نفر میشود به همین خاطر با کلی امید و آرزو که شاید حداقل یک تکه نانی به کف آورده و ای کاش به غفلت نخورند! همچنان ایستاده بودند و این بار شاید محکمتر از پیش! و اگه خوب نگاه میکردی تو چهرههاشون یه حالت متفکرانه میتونستی ببینی که شاید به نظر من داشتند فکر میکردند که ای کاش یکم زودتر میومدند که جزو اول صفی ها باشند ...
2. قدیمیها مدام میگفتند:
- دعا کنید «عاقبت به خیر»شوید!
عاقبت به خیری چه بود که تا این اندازه برای قدیمیها ارزش داشت؟ ... شاید آدمهایی را دیده بودند که پس از سالها دین داری و دم زدن از خدا و اهل بیت(ع)، در مسیر دنیا و احتیاجات زندگی بریده بودند و دست آخر هم بی خدا، مرده بودند ...
یا خود قدیمیها هم تعریف درستی از «عاقبت به خیری» نداشتند و فقط دعا میکردند تا دعایی کرده باشند مثل این روزها که مدام از بچه خرد سال تا جوان دم بخت و گذشته از دم بخت! میگویند ان شاء الله عروسیت ... یعنی فقط میگویند ولی به پای عمل که میرسد عمل تعطیل است! و ... بگذریم !!
اولی منطقیتر به نظر میرسد.
3. داشتم با خودم فکر میکردم، به دعای امشب (شب جمعه ... ) به دعای کمیل ... وقتی میگم: «الهی! .. و ربی ... من لی غیرک!» یعنی خدایا! ... ای که مرا پرورش دادی! ... جز تو، هیچ کس را ندارم؛ راستٍ راست میگم؟! ...
وقتی گرفتار میشم، در و دیوار رو نمیکوبم تا راهی پیدا کنم؟! ...
دست آخر یاد خدا نمیافتم؟
4. میدونید وقتی این شعر سهراب رو که میگه : «زیر باران باید رفت ...» رو میخوند یاد چی میافتاد؟ یاد ماههایی که از در و دیوار و زمین و آسمون و درون و بیرون آدم برکت میباره و اوج این حالت تو ماه رمضان هست ...
آدم هایی که میخواهند از باران لذت ببرند مدام سرشان را بلند میکنند و دستشان را زیر قطرات باران میگیرند و گاهی با لذت باران را به صورت نیمه مرطوبشان میکشند و تلاش میکنند با همه وجودشان باران را حس کنند ... در تمام ماه های سال به ویژه ماه رمضان در باران قدم میزنیم، لازم است برای دریافت طراوت، دقیق و سرحال باشیم ...
5. از مرحوم رجب علی خیاط قصه ای را شنیده اند که زخم سگی مجروح را پانسمان کرده بود و بخی از مقام معنویش را از برکت همین کار داشت !!!
6. گر بیابانی چو «مجنون» ام کنی ... به که از این خانه بیرونم کنی!!
7. اللهم الرزقنا ... !!!
____________
اضافات :
1. باز هم میگم سخته پیدا کردن ارتباط بین متنها
2. بهانه زیاد بود برا نوشتن ولی بهانه ای قوی تر از تیره شدن قلبم نداشتم ...
3. دعا کنید ... خیلی غلیظ !!!!
و من الله التوفیق
یا علی مدد
هو الجمیل
اعوذ بالله من نفسی
باذن الله و اذن رسوله و اذن مولانا امیرالمؤمنین
اللهم ان اسئلک باسمک یا عاصم ،یا قائم ،یا دائم ،یا راحم ، یا سالم ،یا حاکم ،یا عالم ،یا قاسم ،یا قابض ،یا باسط
(دعای جوشن کبیر - فراز 29)
**
سخن گرچه هر لحظه دلکش تر است
چه بینى خموشى از آن بهتر است
دَرِ فتنه بستن، دهان بستن است
که گیتى به نیک و بد آبستن است
پشیمان ز گفتار دیدم بسى
پشیمان نگشت از خموشى کسى
شنیدن ز گفتن به ار دل نهى
کزین پر شود مردم از وى تهى
صدف زان سبب گشت جوهرفروش
که از پاى تا سر همه گشته هوش
همه تن زبان گشت شمشیر تیز
به خون ریختن زان کند رستخیز
(امیر خسرو دهلوی)
**
دل پر ز غم و غصه هجر است و لیکن از تنگدلی طاقت گفتار ندارم ... !
***
و من الله التوفیق
یا علی مدد