هو الجمیل
باذن الله و اعوذ بالله من نفسی
1. در عملیات بیت المقدس، در عرض یک هفته، پنج بار محل استقرار تیپ ولی عصر (عج) را عوض کردند، خسته شده بودیم. لب به اعتراض گشودیم و رفتیم سراغ حسن باقری. گفتیم: امکانات نداریم، دیگر به هیچ وجه از محل فعلی تکان نمیخوریم! ما قوه محرکه می خواهیم! هر چه میخواهد بشود، مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟!
شهید باقری (غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری) گفت: بله هست! بالاتر از سیاهی، سرخی خون شهید است که روی زمین ریخته می شود! قوه محرکه شما خون شهید است. بعد هم کمی امیدواری داد و از موفقیت در جنگ خبر داد. از آن لحظه هر وقت یاد حرفهای او می افتم بدنم سرد می شود، انگار در آن لحظه،آب سرد روی تنم ریخته اند.
2. شهید مهدی زین الدین، در سال 62 به سوریه مشرف شد. با دیدن وضع بدحجابی و عدم رعایت شئونات اسلامی، بسیار ناراحت شد و دائم میگفت: فلانی بیا کاری کنیم. این چه وضعی است که این کشور اسلامی دارد. آخر هم طاقت نیاورد و در روز آخر نامه ای نوشت و آن را به دست یکی از مسئولین امنیتی فرودگاه داد. در آن نامه این آیه را نوشته بود. (انَّ الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا بانفسهم).
3. در دنیا آدمهایی هستند که به ظاهر زنده اند، نفس میکشند، راه می روند، حرف میزنند، زندگی میکنند، اما در حقیقت اسیر دنیا، برده زندگی و ذلیل حوادث هستند. اینان، برای آنکه نمیرند، آنقدر خود را کوچک می کنند که گویا مرده اند. اما انسانهای آزاده ممکن است کوتاه زندگی کنند ولی تا آنجا که زنده هستند به راستی زندگی میکنند و با اختیار خود نفس میکشند، محکوم اراده دیگری نیستند و دیگران تسلیم او هستند. (شهید مصطفی چمران)
4. شب عملیات بود. حسین (شهید حسین خرازی) به نیروها گفت: خوب گوش کنید، دشمن تازه بیدار شده و فهمیده از کجا ضربه اصلی را خورده است. ننه من غریبم بازی در نیارید، اگه کسی میخواد بره، تا درگیری شروع نشده بره. برسیم تو چزابه محشر به پا میشه. امشب و فردا باید عاشورایی بجنگید. اطمینان داشته باشید این رمل ها برای ما کربلا میشه. نیروهای خودتون رو خوب توجیه کنید که بند پوتینهای خودشون رو محکم ببندند. مهمات نداریم، اسلحه نداریم قبول نیست، دشمن را منهدم کنید و اسلحه اونو بردارید.
5. در یکی از عملیاتها،دستش از مچ خرد و آویزان شد. با اینکه به شدت مجروح شده بود اما خط را رها نمیکرد. هر چه نیروها به او گفتند که شما فرمانده اید،برگردید عقب، او بر نمیگشت. تا اینکه یکی از بچه ها زخمی شده و در عقب نشینی جا مانده بود. شهید سید مجتبی هاشمی با اینکه خودش آسیب دیده بود، آن مجروح را به عقب آورد. او میگفت: (حتی یک سرباز خمینی(ره) هم تا موقعی که نفس داره، نباید به دست بعثی ها بیفته).
6. من (شهید سید مرتضی آوینی) هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته ام. ریش پرفسوری و سبیل نیچه ای گذاشته ام و کتاب انسان تک ساحتی هربرت مارکوز را بی آنکه خوانده باشم طوری دست گرفته ام که دیگران جلد آن را ببینند و بگویند فلانی چقدر می فهمد. اما بعد ناچار شدم رودربایستی را با خودم،نخست با خودم بعد با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمیشود.
اضافه بر سازمان1:
صـــلاح کـار کجا و مــــن خــــراب کجا ببــین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
دلـــم ز صومــعه بگرفت و خرقـــه سالوس کجاست دیــر مغـــان و شـراب ناب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
اضافه بر سازمان2: تازه دارم معنی اتحاد و همدلی رو می فهمم! ... و اینکه اتحاد نداشتن چقدر میتونه به کاری که میکنیم ضربه بزنه!... اینکه دنبال مسئولیت بودن کاری رو از پیش نمیبره! ... اینکه اگه کارهایی که انجام میدیم خالصانه و برای رضای خدا نباشه، نتیجش ... این ره که تو میروی به ترکستان است! ... اینکه غربت آقامون از عدم همدلی شیعیانشون هست ... اینکه ما بچه شیعه ها (البت- البته! بچه شیعه اسمی نه رسمی!) با این نداشتن همدلی و اتحاد داریم به ولی زمان ظلم میکنیم ... به سبب اتصال بین زمین و آسمان (روحی له الفداه) ظلم میکنیم! ... اینکه هنوز تو تمرین اطاعت از ولی، حالا ولی هرجا، موندیم ... مثلا ولی خانه .. ولی کاروان ... ولی کشور ... ولی مسلمانان جهان ... ولی زمین و زمان! ...
بگذریم هان؟! میگذریم مثل همه گذشتن هایمان ... که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت ... ولی خدا وکیلی یکم روش فکر کنیم و حداقل از این یکی نگذریم ... مشکل شیعه همین تفکر هست ... نمیگم شعور چون تجربه بدی از استفاده این واژه مقدس داریم!!!!! ما به در گفتیم و لیکن بشنوند دیوارها!! دعا بفرمایید اطلاح شویم!
اضافه بر سازمان3:
جدا ماندم همچو نـی تنها از نیستانها حکایت دل بناله کنم
غمی دارم همچو مولانا از جدایی ها شکایت دل بناله کنم
چو نی گر شکستم صدایم تو هستی
تو را می پرستم خدای من تو هستی
***
اللهم الرزقنا توفیق الطاعة