سفارش تبلیغ
صبا ویژن



ناله های فراق (6) -






درباره نویسنده
ناله های فراق (6) -
حق جو
بر حصیر دل نشستند آنقدر بیـــگانگان *** تا دگر بر روی آن یک آشنا هم جا نشد *** الهی! عاقبت محمود گردان ...
تماس با نویسنده





آرشیو وبلاگ
شروع
سخنی با دوست
ناله های فراق
علی در قرآن
رهاورد ولایت
مائده ولایت
نگاه تا نگاه
سفر نامه
رضوان
سکوت
شقشقیات
متفرقات




لینک دوستان
حضرت مقتدی (حفظه الله)
موعود
سایت اطلاع رسانی شیعه
سین جیم های اخلاقی
شیعه نیوز
بچه های قلم
مجمع جهانی اهل البیت (ع)
سایت مطالعات شیعه شناسی
دفتر مقام معظم رهبری (حضرت مقتدی)
وبلاگ تحلیلی دکتر محمدصادق غلامی
سایت تخصصی حضرت فاطمه (س)
درگاه پاسخگویی به مسائل دینی
مرکز اطلاع رسانی فلسطین
کتابخانه امام علی(ع)
سایت میثاق (غدیر)
سایت غدیر
سید مرتضی آوینی
قطعه 26 (حسین قدیانی)
مرحوم آیت الله بـهـجـــــت
کاروان فرهنگی منتظران ظهور
حجت الاسلام و المسلمین جاودان
آیت الله حاج شیخ مجتبی تهرانی (ره)
مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی-پاونا
از ره بر چه می دانید؟
موسسه تبـیـــان
خون شهدا
حجاب نیوز
شهاب مرادی
جنبش دانشجویی حیا
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
مرکز پاسخگویی به سوالات دینی
قالب ساز مذهبی


عضویت در خبرنامه
 

لوگوی وبلاگ
ناله های فراق (6) -



آمار بازدید
بازدیدهای امروز: 2  بازدید

بازدیدهای دیروز:36  بازدید

مجموع بازدیدها: 220499  بازدید
 RSS 

   

هو الجمیل

 

 

 

اوست خدایی که (برای نصرت اسلام) کافران اهل کتاب را برای اولین بار همگی را از دیارشان بیرون کرد و هرگز شما مسلمین گمان نمیکردید که آنها از دیار خود بیرون روند و آنها هم حصارهای محکم خود را از خدا نگهبان خود می پنداشتند تا آنکه عذاب خدا از آنجا که گمان نمیبردند بدانها فرا رسید و در دلشان ترس افکند تا بدست خود و بدست مؤمنان خانه هایشان را ویران کردند . ای هوشیاران عالم از این خادثه پند و عبرت گیرید.

 

(سوره مبارکه حشر آیه 2)

 

خیابان

 

   اتوبوس خط ترمینال بلافاصله بعد از ترمینال به خیابان شهید رجائی می رسد. دیروز همینطور الله بختکی چشمش به تابلوی خیابان شهید رجائی افتاد. روز زمینه سفید با خط آبی و شاید سورمه ای نوشته بودند، "رجائی" شهیدش را با خط قرمز نوشته بودند. شهیدش بدجوری توی چشم میزد. توی هوای کثیف پایین شهر ، تبلو خیلی تمیز بود. فکر کنم در کل خیابان تنها چیز رنگی ، آن هم با آن رنگ قشنگ، فقط همان تابلو بود، یاد چند هفته پیش افتاد. چند هفته پیش نزدیکی های میدان تجریش در  شمال شهر با اتوبوس می رفت. آن روز مجبور بود به شمال شهر برود. اما در شمال شهر توی یکی از آن خیابان های ساکت و تمیز که پرنده پر نمی زند، اتوبوس شرکت واحد آرام جلو می رفت. بر خلاف خیابان شهید رجائی آن خیابان هوای خیلی تمیزی داشت.

   به جای کامیون و ماشین قراضه ، داخل خیابان پر بود از ماشین های آخرین مدل با رنگ هایی که توی چشم میزد. آدم خجالت می کشید از اینکه با اتوبوس هوای آن خیابان را کثیف کند. البته اتوبوس خیلی خلوت بود. گمان می کرد اصلا مسافر نداشت. هوس کرده بود اسم خیابان را بفهمد. اما دریغ از یک تابلو!!. نمی دانست در کدام طرف خیابان تابلو زده اند. مجبور بود مرتب از صندلی های طرف چپ به راست برو. شکر خدا راننده هم هیچ نمی گفت. انگار نه انگار که مسافر دارد. بالاخره یک تابلو دید!!. گوشه تابلو اعلامیه زده بودند تدریس خصوصی گیتار و پیانو توسط خانم. اعلامیه نصف تابلو را پوشانده بود. این کار یعنی اعلامیه چسباندن روی تابلو جرم است. برای اینکه یکی مثل او شاید بخواهند تابلو را بطور کامل ببینند.

   به هر حال تابلو به طور کامل پیدا نبود؛ اما در نصفه دیگرش با همان خط سرمه ای نوشته بودند: "با هنر". اعلامیه  تدریس خصوصی روی شهید را پوشانده بود. آن رنگ قرمز شهید رفته بود زیر "توسط بانو". اما قرمزیش از همان زیر هم مشخص بود. به نظرم خیابان شهید باهنر بود.

   به نکته ای رسیده بود و آن اینکه : شهید رجائی و شهید باهنر عمری با هم رفیق بوده اند و با هم برای انقلاب کار کرده اند. با هم به مقام رسیدند یکی شدن نخت وزیر و دیگری هم رئیس جمهور. تازه با هم شهید هم شدند. این طور هم نبود که شهید باهنر برای شمال شهری ها کار کند و شهید رجائی برای جنوب شهری ها. چرا باید بین اسامی این ها و آدم که این اندازه با هم نزدیک بوده اند ، این قدر فاصله باشد.

 

بدون دخل و تصرف از کتاب :

ناصر ارمنی

نوشته رضا امیرخانی

 

 

 _____________________

اضافات:

1)     بابا بسه دیگه چقدر شعار میدیم. تو رو خدا بیایم سعی کنیم شعار ندیم ، یه خورده به جای شعار دادن بیاید عمل کنیم ... بابا خسته نشدید از بس به خودتون هم کلک زدید. آخرش میخوای کجا رو بگیری : عاقبت خاک گل کوزه گرانیم همه

2)     بابا بسه دیگه چقدر اسم شهید و شهادت و این حرفا!!!! یه زمانی جنگ بود و تموم شد رفت پی کارش!!!! مادر شهید!!!! همسر جانباز!!!! فرزند شهید!!!! جنگ هنوز هست؟ برو بابا چی میگی. دری وری چرا تحویل ملت میدی (ببخشید اگه یخده <یک خورده!> از حدود خودم خارج شدم). کی گفته هنوزم جنگ هست ؟ کی گفته هنوزم برای خیلیا من جمله همین همسران جانبازان جنگ رنگ خودشو نباخته ولی عوض شده ؟ بس کنیم این حرفا رو، بس کنیم؟ ... باید یواش یواش باور کرد که اگه همت ها و چمران ها و رجائی ها و بهشتی ها و مطهری ها و بروجردی ها و پازوکی ها و هاشمی ها و ... رفتن شهید شدن ... خوب رفتن که رفتن!!! الان بنزین رو هم کپنی کردن؟ اصلا میگم اشتباه کردیم ... بقیش رو باید تکرار میکنم باید فاکتور گرفت ...

3)      بابا بسه دیگه چقدر آخه منکرات؛ نمی خوام مقصر یابی کنم که در شأن و اندازه من نیست این کارا، من باید برم همون آب حوز(حوض!) بکشم!!!! ولی اگه بزرگترا یخده (یک خورده) بشینن تو این جلسات غیبت و تهمت و دروغ و ... به این فکر کنن که ریشه تمام این اتفاقات و ناهنجاریهای رفتاری از وقت کافی نذاشتن برای تربیت بچه هاشون نشأت میگیره فکر میکنم دیگه یکی از زمینه های ظهور منجی اخر الزمان فراهم شده.

4)      این یکی با بابا بسه دیگه شروع نمیشه !!!! خسته شدم ... نه از کار و درس و زندگی ... ازاینکه حرفامون با عملمون یکی نیست، از این رسم و رسومای مزخرف (البت <البته!> نه همش ) از اینکه هنوز معیار موفقیت برای خیلیا یا به جرأت بگم تقریبا همه داشتن یه زندگی مرفه اقتصادی هست (نمیگم نداشتنش هنر هستا که در داشتن این رفاه نسبی که وضیفه مرد هست، دو تا متن در عید غدیر پارسال نوشتم از مولا امیر المومنین)... اینکه برای ادامه مسیر یا بهتر بگم برای پرواز تا بی نهایت اگه بخوای یه بال دیگه داشته باشی باید کپی مدرک دانشگاهیت ، کپی کارت پایان خدمت، کپی فیش حقوقی (حداقل 500000 تومان!!!) ، کپی سند خونه ای که بنام حتما خودت باشه ، کپی سند ماشینی که اون هم حتما به نام خودت باشه داشته باشی تا تازه از مرحله گزینش اولیه بتونی رد بشی ... بعد از اون کار سلطان غم شروع میشه ... بگذریم آخرش این بحثا نتیجه ای نداره جز اینکه محکومت میکنن به نا خلف بودن ، حروم زاده بودن ، اینکه میری جمکران دختر بازی (ببخشید!) ، اینکه دانشگاه روت تاثیر بد گذاشته ، اینکه از تو انتظار نداشتیم ، اینکه ما فکر میکردیم تو دیگه خوب هستی ، اینکه تمام کپناتو ازت بگیرن که چی ؟ چون به رسم و رسومای این جماعت مبنی بر اینکه سواد و پول و ماشین و خونه و خدمت سربازی در طول هم هستند نه در عرض هم ... تا وقتی که داد بزنی که آره : میشه همه رو یواش یواش تهیه کرد و پیشرفت داشت متهم میشی به همونایی که در بالا گفتم .... سخن بس دراز است و میدونم عمرا هیچکدوم نخوندید.

5)     به قول یه بنده خدایی که خیلی خوش ذوق بود :

 

(انشاء الله به زودی زود این اس ام اس رو دریافت کنید :

جاء المهدی Send to all !! )

 آمین

 

و من الله التوفیق

یا علی مددی



نویسنده » حق جو » ساعت 12:40 صبح روز شنبه 86 آذر 24

 
لیست کل یادداشت های وبلاگ