هو الجمیل
ای اهل ایمان هر عهد که با خدا و خلق بستید البته به عهد و پیمان خود وفا کنید و بدانید که بهائم بسته زبان برای شما حلال گردید جز آنچه بعدا برایتان تلاوت خواهد شد و جز آن صیدی که بر شما در حال احرام حلال نیست، همانا خدا به هر چه خواهد (و صلاح بداند) حکم کند.
(1-مائده)
**
مولانا روزی یکی از ارادتمندان خود را در اندوه فراوان دید. فرمود: همه دلتنگیهای مردم از دلبستگی به این عالم است. هر وقت بشر بتواند خود را از دلبستگی به این عالم نجات دهد و آزاد گردد، دلتنگی او هم از بین خواهد رفت.
(این ظرایف منبع نمیخواهد!!)
**
تو زمانی که جهل مردم رو فرا گرفته بود .. نور خدا تابید ... زمانی که هر کس دختری داشت فرو شأن میشد و فقط با زنده به گور کردن دختر میشد یه کاری کرد ... زمانی که خدا زیاد بود و سنگ و خاک در عین اینکه خدایی میکردند،کالای پول سازی بود (بت پرستی!!!) ... زمانی که سوسمار غذای لذیذی بود و اعیانی ... و خون حیوان مرده با غذا یه مذه دیگهای بهش میداد که نمیشد ازش گذشت ... (ارجاء به آیه 3 سوره مبارکه ولایت «مائده») زمانی که تاریک بود ... همه جا ... حتی ... زمانی که اختلاف طبقاتی روز به روز زیادتر میشد ... فساد سالاری میکرد برا خودش ... جنایت و کشتار حد و مرزی نداشت ... زور گویی و یکه تازی امری طبیعی به شمار میآمد ... زمانی که صاحبان زر و زور هر چه میخواستند میکردند ... هر کس که رنگی تیره داشت محکوم به بدبختی بود ... زمانی که قبیله حرف میزد نه جامعه ... زمانی که خارج از مرزهای جغرافیای صحرای عشق و جنون نیز همین اوضاع بود با رنگی دیگر ... آنکس که از طبقه پایین بود حق نفوذ به طبقه بالا را نداشت ... بعضی طبقات حق نداشتند از چند متری افرادی که در طبقه بالاتری بودند رد شوند !! ... شاهان حکم سر را داشتند و علمای دین حکم بدن و قلب را و نظامیان و فرماندهان سپاه (منظور لشکر هست نه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی!) حکم بازو و تجار و اصناف و کشاورزان حکم پا و برای مردم عادی ... طبیعتا جایی نبود ...
پیام آور نور آمد و مهربانی و بخشش را همراه خود آورد ... برادری و برابری را .... رحمت را و کرامت نفس را ... ارج نهادن به همانها که زنده به گور میشدند ... دو طبقهای که تا آن روز حکم مرده را داشتند ارج نهاده شدند ... با بوسهای که پیامبر رحمت و مهربانی بر دستانشان زد ... کارگران و زنان ( از دامن زن مرد به معراج رود ...)
قلب این مرد قناری دارد
چمن سبز گلویش تر باد
پای فواره آوازش
حوض چشمان سر رفت ...
(سهراب)
بلال سیاه با سلمان ایرانی با مقداد فقیر و اباذر یکی هستند ... و تفاوت فقط در میزان تقوای افراد است ... بار پروردگارا ناشکری نمیکنیم ... ولی ...
... ولی دیگر تاب و توان نداریم دوباره جهل و سیاهی و فساد را به نظاره بنشینیم ... تو را به حق مقربان درگاهت که با جاری شدن نام آنها بر زبان آدم ابوالبشر بخشیده شد ! ... ظهور مولانا و مقتدانا صاحب العصر و الزمان (روحی فداه) را برسان .... آمین! ....
*************
پر ا کند ه گو یی :
ایرادی که به متن من میشه گرفت اینه که آخه آدمی که منتظر هست نمیشینه به نظاره ... خدا وکیلی ... بینی و بین الله ... اگه یکی بگه برا این انتظار چه کردم و چه هزینهای دادی؟ ... جواب همان سه نقطه هست ... ولی چه میشود کرد که در این دنیای مجازی باید گفت ... گر چه از قبیله ولاالضالیــــــــــــــن بشی ... خدایا کمک کن ... در روز حداقل10 بار و بعضیا (اهل سنت) 17 بار میگیم اهدنا الصراط المستقیم ... خوب که چی ؟!! فقط میگیم که گفته باشیم ؟!! ...
از صراط گفتم ... چه صراطی؟ چه راهی ؟!!!
«کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ... کار ما شاید این است ... که در افسون گل سرخ شناور باشیم ...» میرم جمکران که 200 بار بگم (دروغ بگم!!!) ایاک نعبد و ایاک نستعین ... یوم الدین رو بچسب مومن که دنیا عروس هزار داماد هست ... (یخده «یک خورده!» از وبلاگ قبلیم «کشور عشق! : http://www.121maede.persianblog.com » وام گرفتم چون قبلنا بیشتر خون دماغ میشدم «عرفانم میزد بالا!!!!)
دود میخیزد ز خلوتگاه من.
کس خبر کی دارد از ویرانهام؟
با درون سوخته دارم سخن.
کی به پایان میرسد افسانهام؟
دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر.
خویش را از ساحل افکندم در آب.
لیک از ژرفای دریا بی خبر.
بر تن دیوارها طرح شکست.
کس دگر رنگی در این سامان ندید.
چشم میدوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید.
تا بدین منزل نهادم پای را
از درای کاروان بگسستهام.
گرچه میسوزم از این آتش به جان.
لیک بر این سوختن دل بستهام.
تیرگی پا میکشد از بامها:
صبح میخندد به راه شهر من
دود میخیزد هنوز از خلوتم.
با درون سوخته دارم سخن.
(سهراب)
به قول معروف التماس دعا !!!!!!!!!!! (یه کم روش فکر کنیم)
***
و من الله التوفیق
یا علی مدد